شلوار آدم معتاد!

ساخت وبلاگ

چهارشنبه نهم بهمن بود.همین هفته پیش، مرخصی ساعتی گرفته بودم و با دوستم قرار داشتم.داشتم جمع و جور می کردم که سر ساعت 4 برسم سر قرار که ناگهان صاد وارد شد.از طرز نگاهش فهمیدم دردش چیه...گفتم:صاد! تو رو خدا الان نه.من باید برم

یه نگاه خاصی کرد...مرد گنده خوب بلده خودشو جوری مظلوم کنه که دلت براش بسوزه...با این وجود مقاومت کردم:صاد! ولم کن! هر روزی جز الان...من باید برم...

-میم! تو رو خدا! من حریفش نیستم الان!

-مگه میخوای باهاش کشتی بگیری صاد! نه!دیگه نه! واقعا نه!

-میم!

-صاد!

-میم!

-صاد!

-مییییییییییییییییم!

-باشه بگو بیاد!

دوباره روی صندلی ام نشستم.

این صاد قصد نداره اذیتم کنه... واقعا به لحاظ روحی نمی کشه...می دونم داره اینجا اذیت میشه...اما واقعا تا کی باید بعضی از کیس های سختشو من براش رفع و رجوع کنم؟ با خودم قرار گذاشته بودم اگه به ده مرتبه برسه دیگه قبول نکنم.فعلا مورد بیست و یکمه که داره به من ارجاع میده...البته من خودم چرتکه ننداختم.خودش دفعه قبل گفت...معلومه خودش حساب دستشه...مورد بیستم همون شوهر سارای عاشق تئاتر بود...(داستانش رو که خوندید؟ نخوندید؟پس بخونین:قسمت اول . دوم . سوم)

اومد تو...یه مرد کت شلواری اتو کشیده و شیک...بلند شدم و باهاش دست دادم...نشست و بعد سکوت...

گفتم:خب بفرمایید...منتظرم...

و باز سکوت

خیلی صحنه خنده داری بود...حالتش مثل آدمی بود که می خواهد شلوارش را بکشد پایین و آنجایش را نشان بدهد...یه حالت شرم و خجالت زدگی داشت...لازم بود کمکش کنم تا به حرف بیاد:به چه کاری مشغولید؟

سکوت کرد و سرش را انداخت پایین...عاها! پس نقطه بحرانش به شغلش مربوطه...پس به تحصیلاتش هم شاید مربوط بشه...پس پرسیدم:چی خوندین؟

یه تکانی به خودش داد و گفت: تخصص...تخصص بیهوشی دارم

لبخند زدم:خیلی خوبه...کجا مشغولید؟

اسم یکی از بیمارستان های برند بالای تهرون رو برد...حدس زدم شاید مشکلش اینه که با پرستارا ریخته رو هم و میلش به ازدواج اصلا نمیاد!مورد مشابه داشتیم که دکتر دیگه اینقدر توی بیمارستان با این خانم دکتر و اون پرستار و حتی خانم های خدماتی! لب تو لب بوده که دیگه اصلا ازدواج براش بی معنی شده بود و خودشم به پوچی رسیده بوده!اما قضاوت نکردم و منتظر شدم خودش بگه دردشو!گفتم:خب؟

باز سکوت...از طرفی استرس دیر رسیدن داشت منو به انفجار می رسوند و از طرفی نباید جلوی مراجعه کننده استرس خودمو آشکار می کردم...دیدم ساکته...یه لحظه اومدم بیرون و نفسی عمیق کشیدم و رو به قبله ایستادم و توی دلم گفتم:خدایا! من به بیچارگی صاد رحم کردم و مراجعش رو قبول کردم، تو هم به بیچارگی من رحم کن و اون دوستم بابت تاخیرم از من نرنجه و خودت سر و ته کار رو جور در بیار...به این بنده خدا هم مشاوره موفقی بدم و استرس نرسیدن به اون قرار نزنه کار رو خراب نکنه...چند نفس عمیق کشیدم و دوباره رفتم توی اتاق...

بیچاره از جاش پرید و فهمیدم خودش از من بیشتر استرس داره...اینم شد مشاوره؟ من مست و تو دیوانه...ما را که برد خانه؟

با ذهن آزاد پشت میز نشستم و سعی کردم بهش آرامش بدم...اما مردمک چشماش دو دو می زد و بی قرار بود...بلاخره مردمک چشماش فیکس شد و من گفتم:خب؟

-ما...یعنی من...گفتم که متخصص چی هستم؟

-آره... بیهوشی!

-آره...چون خودمون درس این کار رو خوندیم،می دونیم دز دارو ها رو... و خب...

عاها!فهمیدم! موردش تکراری بود! این دیگه مشاوره داشت؟ تا حالا چند مورد دکتر بیهوشی داشتم که مراجعه کرده بودن به من و می خواستن ترک اعتیاد کنن! ترک اعتیاد؟ آره دیگه! اینا با مواد بیهوشی خودشونو شنگول می کردن یعنی خب بلاخره مواد بیهوشی مشابه همون مواد مخدرن که طرف رو بی خیال و آزاد و رها می کنه و می بره بالای ابرا! اینا هم چون دکترن و به اون مواد دسترسی دارن، خودشونو میسازن باهاش و شنگول میشن!

چی؟ این اعتیاد نیس؟ چرا! دقیقا اعتیاده! فقط فرقش با معتادای دیگه اینه که تخصص این مواد رو داره و لازم نیس بره پول بده و جنس آشغالی بخره و بکشه و بدنش کرم بذاره!خیلی شیک و مجلسی  میرن و تزریق می کنن و عشق و حال! اصلنم به قیافشون نمی خوره که مثل اون معتاد مادر مرده توی جوب افتاده تابلو باشن که معتادن ولی در هر صورت معتادن!مثل بقیه معتادا! ولی معتاد دیپلم ردی نیستن.معتاد فوق تخصص هستن!

تازگی ها که مملکت تحریمه و دارو های خارجی از جمله مواد بیهوشی خارجی  واصل نایاب شدن، اینا مجبور میشن از مواد بیهوشی تولید داخل و کم کیفیت استفاده کنن.این مواد برای مریضی که در طول عمرش یه عمل یا دو عمل داره خب بی خطرن اما برای اینا که مستمر می خوان تزریق کنن به خودشون(حتی با دز کنترل شده) مضرن و بعضیا شونو به حد خطرناکی رسونده بوده که بیچاره ها دیدن جونشون در خطره و اگه بخوان به این اعتیادشون ادامه بدن توی یکی از این تزریق ها کارشون تمومه! واسه همین مراجعه می کنن و مشاوره می خوان که چیکار کنیم ترک کنیم و دیگه تزریق نداشته باشیم!

طرف داشت هنوز منّ و من می کرد و یه جوری میخواست سر قضیه رو باز کنه که خودم شروع کردم بهش توضیح دادن که بدن شما الان مملو از عناصر اعتیاد شده و شما یا باید از این به بعد تریاک رو جایگزین کنین و یا برید برای کلنیک یا کمپ ترک اعتیاد.

یهو گفت:مگه من معتادم؟

فهمیدم اون شلواری که خجالت می کشید پایین بکشد را دیگه پایین کشیده و حالا نوبت حرف زدن من بود:خب آره دیگه!

-یعنی چی؟ مگه من مواد مخدر مصرف می کنم؟اصلا شما گوش کردید تا آخرش رو بگم؟

توی دلم گفتم که آره تا سه ساعت میخواستی اینجا بشینی و هی سکوت کنی و من با اره برقی ازت حرف بکشم.گفتم:خب می دونم...شما داروهای بیهوشی رو مصرف می کردین دیگه

-آره...من که مواد مخدر مصرف نکردم

گفتم:دکتر! شما که خودت درسشو خوندی ...بیس مواد مخدر و داروهای بیهوشی مگه با هم فرقی دارن؟حالا این داروی بیهوشی دزش بالاست و بیهوش می کنه و اون ماده مخدر دزش پایین تره و شنگول می کنه! شمام که بلدی دزش رو تنظیم کنی.این مرتیکه ترامپ هم اگه تحریم نمی کرد و داروهای بیهوشی اصل کم یاب نمی شد تو حالا حالا ها داشتی به شنگول سازی خودت ادامه می دادی...درسته؟

باز سکوت کرد.حالا نوبت من بود که شلوارش رو بکشم بالا و بهش روحیه بدم و کمربند همتشو براش ببندم که بره ترک کنه:ببین دکتر! اعتیاد اعتیاده دیگه! شاخ و دم هم نداره! مثلا منو می بینی؟ هفته ای یه بار پفک نمکی نخورم حالم خرابه!

افتاد به خنده! من با این یال و کوپال و ریش و تجهیزات، حرف از اعتیادم به پفک نمکی بزنم خب خنده داره دیگه!

من هم خندیدم و گفتم:بلاخره محیط و شرایط که دست خود آدم نیس! یهو آدم چشم باز می کنه میبینه وسط یه موقعیتی گیر کرده که خودش دوس نداره...درسته دکتر جان؟

چند تا کارت مال همین کلنیک های گرون قیمت ترک اعتیاد رو بهش دادم بره حل مساله کنه! اگه ارزون ها رو می دادم بهش شاید به شخصیتش بر می خورد! :) بلاخره هر که بامش بیش برفش بیشتر!

هنوز توی اتاقم بود که عذر خواهی کردم و زودتر مثل جت زدم بیرون، به صاد گفتم با گوشیش برام اسنپ بگیره .گوشی خودم که 1100 نوکیاست!

به اون قرار هم با بیست دقیقه تاخیر رسیدم ولی خدا رو شکر رسیدم.تازه صاد دوباره بهم زنگ زد که تو به این چی گفتی که این قدر به هم ریخته؟

دست از سر من بردار صاد! دست بردار!دست بردار!

آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی...
ما را در سایت آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : relations-philosophy بازدید : 83 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 23:36