پیشگویی کن!

ساخت وبلاگ

-سلام دکتر میم

-سلام.بفرمایین بشینین

می نشیند و سرش پایین است.خدای من.باز هم باید مراحل حرف کشیدن را شروع کنم؟ سنش خیلی کم است.تقریبا باید بگویم دختر بچه است! تا این حد که تصور می کنم الان یکی از امتحان هایش را داده و سر راه امده تا از من مشاوره بگیرد.مشاوره تحصیلی می خواد؟ نمی دانم:خب.بفرمایید...

-نشونی شما رو از مژان گرفتم

-مژان؟

-همونی که پدرش بهش تجاوز می کرد...

-عه!مژان اینا رو بهت گفته؟

-خب! همون موقع که من 14 سالم بود اینا رو بهم میگفت...با هم زیاد درد دل می کردیم!

-راستی چه خبر از مژان؟

-اونم خوبه! سرش به بچه هاش گرمه!

-بچه هاش؟ آخرین خبری که ازش داشتم این بود که بچه اولشو بارداره...حالا شدن بچه ها؟ عجبا!

-خب دنیاست دیگه! زود میگذره!

طرز حرف زدنش به بچه ها نمی خورد...شاید قیافه اش بچه است! فایلش را باز می کنم توی مانیتورم...عه! میترا...هجده ساله! مژان را از کجا میشناسد؟ او که بیست و هفت ساله است!می پرسم!

-مربی نقاشیم بود...

-بود؟دیگه نیس؟

-نه دیگه! بچه هاش براش فرصتی نمیذارن که بخواد تدریس کنه!

-خب؟

-چند ماه پیش رفته بودم دیدنش...همین جوری دور همی...یکم براش درد دل کردم...اونم پیشنهاد داد که بیام پیش شما!

-چند ماه پیش؟ پس چرا این قدر با تاخیر اومدی؟

-میترسیدم

-از چی؟

-از شما!

-من؟

-آره خب...مژان یجوری از شما تعریف کرده بود که گفتم الان بیام همه پشت پرده های زندگیم و کارهایی که مخفیانه انجام میدم رو میبینید! عین جن گیرها!

-هممم! سریال و فیلم ترسناک زیاد می بینی؟

می خندد: توی ذهنم شما رو مثل کشیش مارکوس می دیدم...

یهو یاد خواب یکی از مراجعین خودم افتادم که توی خوابش منو به شکل کشیش مارکوس(یکی از شخصیت های سریال جن کیر) دیده بود!

-راستی باباش در چه حاله؟

-باباش؟ اون که شیش ماه پیش مرد! نمی دونین؟

-عه!

-آره...دامادش یعنی شوهر مژان هنوزم براش سیاه می پوشه! شیش ماه گذشته ولی هنوزم براش سیاه می پوشه! میگه بهترین رفیقم بود!

-عجب!

-آره رابطه داماد و پدر شوهر ندیده بودم این قدر خوب باشه!

-تو همش 18 سالته دختر! مگه توی عمرت چند تا داماد و پدر شوهر دیدی؟

یهو غم توی چشمش می دود:من از 18 سالگی فقط یه عدد توی شناسنامه رو دارم...عمرم خیلی بیشتر از ایناس...

-با کی اومدی اینجا؟ کسی همراته؟

-نه خودم تنهام

-خب؟

سکوت می کند.یعنی موردی مشابه مژان است؟او هم از طرف محارم تجاوز شده بهش؟ از کانال فمیلی تراپی وارد میشوم:از پدر و مادرت بگو برام...سرگذشتشون...

-انتظار داشتم درباره خوابام ازم بپرسید

-چطور؟

-مژان می گفت...شما با خواب ها آدم ها رو درمان می کنید

-مژان می گفت با خواب این کار رو می کنم؟

-نه اینجوری ولی می گفت هی درباره خواب هاش ازش می پرسیدید...بهم گفت شما حتی این که چند تا بچه خواهد داشت رو پیشگویی کرده بودین

-پیشگویی؟ خودش گفت پیشگویی؟

-آره

-عجب...خب اگه اینجوری بود الان از شنیدن این که مژان چند تا بچه داره تعجب نمی کردم...

-خب شاید دارین خودتونو میزنین به اون راه!

-عجبا! خب راستی چند تا بچه داره؟

-نمی دونین واقعا؟ سه تا دختر! اونی هم که توی شکمشه دختره!

-یعنی چهارمی؟

-نه سومی!

-اوه! چه سرعت عملی! آخه مدت زیادی نیس انگار...

هر چی توی ذهنم حساب می کنم جور در نمی آید...آخه مراجعه پدر مژان مربوط به کمتر از چهارسال پیش بود...ازدواجش هم تقریبا نزدیک به سه سال پیش! چطور الان سومین بچه را باردار است؟عجیبه ها!این قدر تند تند؟ صدای دخترک مرا به خودم می آورد:مژان گفته بود شما پیشگویی کرده بودین که اون قراره دختر داره بشه اونم سه تا!

هر چه با ذهنم فشار می آورم یادم نمی آید.خب من بر اساس خوابنگاری خودش براش تفسیر خواب کرده بودم.همین...دخترک دوباره می گوید: شما این که پدر مژان به زودی میمیرد را هم پیشگویی کرده بودید!

عه! بازم گفت پیشگویی!این یکی را یادم است...خوابی دیده بود که برایش تفسیر کرده بودم که پدرش در کمتر از چهارسال از دنیا خواهد رفت! و حالا اتفاق افتاده بود! خب! حالا توی ذهن مژان اینجوری جا افتاده بود که من یک پیشگو هستم با گوی جادویی که تصویر آینده تویش معلوم است! :) خواستم برایش توضیح بدهم که این کار پیشگویی نیست...تفسیر خواب بر اساس خوابنگاری و روزنگاری موازی است.البته خب.بی خیال شدم.توضیح هم می دادم او با همین دیدگاه آمده بود و حتما فکر می کرد دارم فرافکنی می کنم و خودم را به آن راه میزنم!

-خب میترا خانم! برای تو باید چی رو پیشگویی کنم؟

-که بابای من کی میمیره؟

-ها؟

-من همه برنامه ریزی زندگیم مختل شده به خاطر عوضی بازی های بابام! اون بمیره تازه میتونم برنامه ریزی کنم!

-عجبا! چطور؟

-پدر و مادرم طلاق گرفتن!

-خب؟

-بابام با زن های زیادی رابطه داره...همزمان!

-خب؟

-خب همین!

-به تو چه؟

-از شما بعیده! به من چه؟

-کار بدی می کنه؟

-خب آره!

- و روز قیامت قراره تو رو بازخواست کنن که چرا پدرت با زن های مختلف رابطه داشته؟

-من به مذهب اونجوری اعتقاد ندارم که شما دارین میگین!

-پس چی باعث میشه حس بدی داشته باشی از روابط مختلف پدرت؟

-خب چندشم میشه! آخرین بار با یه دختره هم سن و سال خودم دیدمش! این یعنی چی؟

-یعنی بدتر از پدر مژانه؟ پدرت به خودت که نظر نداره!

-نه! ولی ...

سکوت می کند! و یهو می گوید:شما منو نمی فهمی!

-

آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی...
ما را در سایت آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : relations-philosophy بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 2 خرداد 1398 ساعت: 20:54