خب.اگه فکر می کنید که میم اصلا غافلگیر نمیشه اینو بخونید

ساخت وبلاگ

هه! اگه فکر می کنید این روزا فقط مرگ و میر کرونا شوکه می کنه آدما رو باید خدمتتون عرض کنم که نع! خبرای دیگه ای هم هس! 

به عکس بالا خوب نگاه کنید! چی میبینید؟ انسانیت؟ محبت؟ عشق؟ :)

من پانزده یا شانزده ساله بودم که فیلمی از کریستف روژیا کارگردان فرانسوی رو دیدم به اسم  شیاطین(البته باید اسمش رو در ترجمه آتیش پاره ها به معنای بچه های تخس و حرف گوش نکن میذاشتن ولی خب صدا و سیما اونجوری ترجمه و دوبله ش کرد! ولش!) 

فیلم تاثیر گذاری بود درباره دو تا بچه یتیم که خواهر و برادر بودند و هر پرورشگاهی اونا رو میفرستن فرار رو بر قرار ترجیح می دن! و هی دچار آوارگی و دربدری هستن و از این مصائب! از داستانش اینو یادم میاد! بیش از 16 سال از اون روز گذشته! و من 16 ساله اون زمان خیلی تحت تاثیر این فیلم قرار گرفتم.دختره توی فیلم یه دختر عقب افتاده ذهنی بود (بازیگرش آدل اینل) و من توی ذهنم با اون تصورات بچونه م تصمیم گرفتم شغلم در آینده در ارتباط با این بچه ها و رنج هاشون باشه! البته خب نشد همون جوری بشه اما یه جورایی نزدیک به اون موقعیت قرار گرفتم از لحاظ شغلی! عکس بالا صحنه ای از همون فیلمه... داداشه بالاسر دختره ست...بعد از فرار از پرورشگاه نفس کم آوردن و یه جا ولو شدن!

بگذریم.

آبان امسال خبر رسید که دختره از کارگردانه به خاطر این که در طول زمان فیلمبرداری سی چهل مرتبه توسط کارگردان مورد دست درازی قرار گرفته شکایت کرده!

گفتم هه! مگه میشه؟سی چهل مرتبه در طول دو ماه فیلمبرداری؟ یعنی یه شب در میون یه مرد جا افتاده با یه دختر 12 ساله در حال ...بوده؟ نه بابا! حتما دختره دندون طمع تیز کرده واسه گرفتن پول و غرامت و اینا! بعد دیدم نه خب! خود دختره الان از صدقه سر بازی توی اون فیلم الان یه بازیگر معروفه! خودش تا حالا فیلمای مختلفی بازی کرده...ثروتمنده! چه دلیلی می تونه داشته باشه که ول معطل گرفتن غرامت از یه کارگردان سن و سال دار باشه؟

تا این که همین امروز که سر خط خبرا رو میخوندم، خبر بازداشت کارگردانه رو به جرم تجاوز به اون دختر در 12 سالگیشو دیدم.این یعنی توی تحقیقات مجرم بودن اون آقا محرز شده! اصن خشکم زد!

تصور کن! در تمام اون روزایی که آقای کارگردان در حال تصویر برداری از دختره بوده، داشته توی ذهنش نقشه میکشیده که امشب با چه تم جدیدی ترتیب دختره رو بده! و لذت از یبن بردن بردن بکارت یه دختر 12 ساله رو با لذت فیلمسازیش قاطی کرده بود... لامصب عجب فیلم خوبی هم از کار درآورده بود! همه استرس ها و نگرانی هاش رو شب میریخت توی جون اون دختره و صب که پا میشد سرحال و قبراق ادامه بحث هنری رو پی میگرفت.ضمنا در شباهنگام با زیر و بالای سوژه هنری خودش(دختره)بهتر آشنا میشد که فردا بدونه چطور جلوی دوربین ازش بازی بگیره! خب! شاید اینام تاثیر گذاشت توی بازی مات و مبهوت دختره که توی اون سن دوازده سالگی هنوز نمی فهمید آقای کارگردان چه بلایی داره سرش میاره! گذشت!

من الان دارم به خودم فکر می کنم و اون اشک هایی که در 16 سالگی برای اون فیلم و صحنه های رقت بار و عاطفیش ریخته بودم!

هنوزم که دارم این جملات رو تایپ می کنم احساس می کنم انگشتام داره میلرزه! چه احساسات پاک و معصومی داشتیم! اونم واسه کیا؟ سر چیا؟ خب سینما همش قصه و داستانه اما دیگه فکر میکردم فقط سینمای هالیوود این پشت پرده های کثیف رو داره و سینمای پاک فرانسه دیگه شانش بالاتر از این حرفاس! اما... هه! شان چی؟ دوغ چی؟ کشک چی؟ پشم چی؟

اصن امشب نتونستم مقاله م رو یک خط جلو ببرم.همینجوری تا الان توی سایت های مختلف دارم میچرخم و هنوز باور نکردم که اون نوستالژی دوران نوجوونی من به همین راحتی به زباله تبدیل شده باشه!خب! چی میشه گفت؟ باز هم همون حرف رو میزنم که آدمیزاد واقعا موجود ناشناخته ایه! توی این هیر و ویر غافلگیر شدم.بدجور هم غافلگیر شدما...بدجور...

امروزا دلم به پیام های سرشار از شادی زن و شوهری خوشه که مدت ها پیش با مشاوره من دوباره به زندگی مشترک برگشتن و حالا بچه شون وسط این همه بوی مرگ و مردن، تازه به دنیا اومده...عکس بچه شونو با کلی کلمات محبت آمیز برام فرستادن...به عکس اون بچه نگاه می کنم و معصومیتش که دیگه واقعیه عین زندگیه! و فیلم و رنگ و سینما نیست! 

زندگیتونو و نوستالژی هاتونو بر اساس واقعیت بچینید نه توهم رنگ و قصه های ساختگی

موفق باشید

آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی...
ما را در سایت آلزایمر، یعنی فراموشت کرده باشند، تو هم خودت را فراموش کنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : relations-philosophy بازدید : 79 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 21:52